مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

حس خوب مادر بودن ...

مادر بودن خیلی حس قشنگیه ... وقتی بچه نداری همه بهت میگن وای یه وقتی نذاری بچه دار شیا ... اول حسابی تفریح کن و عشق و حال کن بعد ... که بچه فرصت همه چیز و ازت می گیره... که  دیگه با بچه واسه هیچ کاری وقت نداری و ... تو هم هی با خودت می گی وای یعنی واقعا اینقدر مادر شدن سخته  ؟؟؟ ولی چطوریه که اینقدر بچه در طول روز و سال به دنیا میاد؟؟؟ چرا همه اینقدر واسه داشتن همین بچه که میگن چیزی جز دردسر نداره  دارن تلاش می کنن و اینقدر این در و اون در میزنن واسه داشتنش ؟؟؟ وقتی جواب تست بارداری رو می خوای بگیری کلی استرس داری که اگه منفی باشه  ... وای وای نه خدا نکنه ... کلی نذر و نیاز و دعا می کنی که اگه مثبت شد اینکارو می...
9 آبان 1391

من یه چیزی حس می کنم ...

یکی دو روز بود که وقتی مهرتاشم انگشت مامان رو می برد سمت دهنش و با لثه اش گاز می گرفت حس می کردم یه چیزی اون زیر میرا داره وول وول می خوره ... درسته درست حدس زدین اون موجود شیطون که داشت اون زیر میرا وول وول می خورد و مهرتاشم رو قلقلک میداد آقای دندون ملقب به مندون بود ... داشتم می گفتم براتون یکی دو روزی بود که مندونی رو حس می کردم و بی صبرانه منتظر بودم اون سر سفید و صدفیش رو بیاره بیرون تا اینکه دیروز بعد از ظهر که داشتیم با شازده پسرم انگور می خوردیم متوجه شدم مندونی سرش رو از اون زیرا در آورده و داره به من و شازده کوچولو می خنده ... کلی ذوق کردم و به مندونی سلام دادم و خوشامد گفتم و کلی ازش تشکر کردم که زیاد شازده پسرم رو اذیت...
8 آبان 1391

به پسرم مهرتاش

    پسرم مهرتاش من     پسرم دنیا بزرگه ولی تو یه دل بزرگتر از دنیا داری عزیزم با این چشای مهربون تو دل هر کی که خوبه جا داری پسرم دنیا بزرگه ولی من تورو هر جایی که باشی می بینم برات از قشنگ ترین باغ زمین گلای مهربونی رو می چینم پسرم خدای مهربون ما بچه ها ی خوب و خیلی دوست داره وقتی که از آسمون بارون میاد براشون خوابای رنگی میاره وقتی که تو خواب می خندی می دونم یه فرشته داره نازت می کنه یه فرشته که شبیه خودته خودش و محرم رازت می کنه پسرم دنیای پاک بچگی از تموم زندگی قشنگ تره مهربون باش و ...
7 آبان 1391

عکس های ماه سوم تولد شازده کوچولو

١ ماه بزرگتر شدم ... توی این عکسا که میبینین من 2 ماهه هستم ... دیگه می تونم سرم رو بالا بگیرم ... به اطرافم حسابی توجه می کنم  و از بازی لذات می برم ... این عکسا به ترتیب از اول تا آخر ماه چیده شده اینجا من توی خواب نازم و حسابی از این مدل خوابیدن لذت می برم اینم عکس من در آغوش آقا جونم ( بابای بابا مهردادم ) ... مامان سارا این عکس مارو خیلی دوست داره دوباره خواب خوش این عکس مربوط به روزی هست که من واکس دو ماهگیم رو زدم ... دیگه ببخشید خیلی دورو برم ریخت و پاش هست ... آخه من درد داشتم و دمای بدنم رسیده بود به 38 و مامان سارا کلی استرس داشت و همش من رو پاشویه می کرد فدای اون تن داغت بشم مامان ... خدارو شکر که...
6 آبان 1391

اولین بارون سال = اولین بارون زندگی مهرتاش

بارون میاد دوباره              با خود شادی میاره بارون میاد چیک و چیک        تو هر خونه تیک و تیک   ما هم یه چتر رنگی             به چه قشنگی             می گیریم رو سرمون وقتی بارون می باره            یه جایی داریم            خیس نشیم زیر باورن   مامانم ایشالا آسمون دلت و زندگیت همیشه آفتابی و شاد باشه جیگرم و روزای ابری و بارونی رو فقط توی طبیعت ببی...
6 آبان 1391

اولین حمام مردونه شازده کوچولو

دیلوز خلی خلی بهم خوس گذست آخه واسه بال ابل با بابا ملدادم لفتم اموم ... بابایی کلی باهام بازی تد و بعدسم یه حموم گلم کدیم و حسابی سرحال سدیم ... آخلای امومم دیده تابم دلفته بود و دلم می خواست همونجا زیل آب گلم واسه خودم یه تاب توپی بلم ولی خوب نمیسد چون ممکن بود سلما بخولرم واسه همین مامان سالا زودی من لو توی حوله قائم کد و دوید توی اتاق   ... واسه اولین بال با باد سسوار موهام لو خسک کردم ... وای سه صدایی میده ... اول از صداس کلی تسیدم ولی بعدس از بادس که هی زلفام لو اینول و اونول می کد خوسم اومد و خودمم هم هی دست میکسیدم تو موهام ... البته خلی هم خوسم نیومده بود ... آخه دیده خیلی بادس سدید بود ... مامان سالا گفته ادهسد واسم ی...
6 آبان 1391

عکس های ماه دوم تولد شازده کوچولوی مهربون

این عکس من با دختر خاله خوشتیپم آینازه با خانواده رفته بودیم گردش .... جاتون خالی خیلی خوش گذشت بهمون   قربون خواب قشنگت بشم من کمـــــــــــــــــــــــــــــــــک  حیوونای جنگل به من حمله کردن ... شیره داره میاد من رو بخوره   میگن توی این عکس من خیلی شبیه نوزادی خاله حدیثم شدم... اولین بار که من توی کریرم نشستم ... خیلی خوب بود ... کلی ذوق کردم و خندیدم عاشق اون چشماتم وقتی اینجوری به من خیره میشن مهرتاش قشنگم اینجا دارم ایروبیک کار می کنم ... :) چقدر ناز می خوابی پسر خوشگلم ... عاشق این معصومیتتم مادری اینم از پاهای کوچیک من در یک ماه و نیمگی مثل فرشته ...
3 آبان 1391

شازده کوچولو خوابش میا.................د !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الهی قربون پسر قشنگم بشم  ... این روزا خستگی مامان و بابا روی شازده کوچولوی مهربونم هم اثر گذاشته و مثل ما خوابالو شده ... نفس مامان یکشنبه شب از ساعت 6 بعداز ظهر خوابید تا صبح البته با مامانش... پسرم خیلی خسته بود ... تا حدی که حتی صبحم که می خواستم لباسش رو عوض کنم کلی با خودش کلنجار رفت و بعدش چشمای خوشگلش رو باز کرد و با یه خنده خیلی خیلی زیبا روز مامان و بابارو قشنگ تر کرد ... وقتی بیدار شد معلوم بود که خیلی سرحال شده ، آخه همش می خندید و دست و پاهاش رو به شدت تکون میداد و تلاش می کرد چهار دست و پا بره ... کلی ذوق کرده بود...فداش بشم من ... خلاصه این روزا که مامان بابای مهرتاش احساس خستگی زیادی می کنن ، مهرتاش کوچولو هم خسته ...
2 آبان 1391

مامانم هفت ماهگیت مبارک باشه شازده کوچولوی من

مامانم هفت ماهگیت مبارک باشه نفسم از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . تولدت مبارک عشق کوچولوی مامان      مامان و بابا بی نهایت دوستت دارن شازده کوچولوی مهربون تمام تلاش من و بابایی بر اینه که بتونیم بهترین ها رو برات فراهم کنیم ... امیدوارم وقتی بزرگ شدی بدونی که من و بابایی در حد توانمون هر کاری تونستیم برای خوشبختی و آرامش تو انجام دادیم ... مطمئنم پسرم پسر عاقلی میشه و قدر مامان و باباش رو می دونه مگه نه جیگر مامان !!! دیروز با بابا مهرداد رفت...
2 آبان 1391